جدول جو
جدول جو

معنی روشن جبین - جستجوی لغت در جدول جو

روشن جبین
(رَ / رُ شَ جَ)
آنکه جبین او روشن است. گشاده روی:
جبهۀ او را گشایشهایی از چین غضب
موج صیقل می کند روشن جبین آیینه را.
صائب (از آنندراج).
باد ز عدل شه روشن جبین
روی زمین غیرت خلد برین.
؟ (از حبیب السیر)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روشن بین
تصویر روشن بین
بینا، دانا، هوشیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روشن بینی
تصویر روشن بینی
بینایی، دانایی
فرهنگ فارسی عمید
(مَهْ گِ رِ تَ /تِ)
بینا. دانا. (فرهنگ فارسی معین). پاک نظر و بینا. (ناظم الاطباء) :
اشعار زهد و پند بسی گفته ست
آن تیره چشم شاعر روشن بین.
ناصرخسرو.
در دلم تا بسحرگاه شب دوشین
هیچ نارامید این خاطر روشن بین.
ناصرخسرو.
مبارزی که مر او را بروز بار و مصاف
هرآنکه دید ببیند بچشم روشن بین.
سوزنی.
تو آفتاب مبینی برای روشن بین
که هست رای ترا بنده آفتاب مبین.
سوزنی.
مصلحت بود اختیاررای روشن بین او
زیردستان را سخن گفتن نشاید جز بلین.
سعدی.
هر غباری کز سم اسپش بگردون بر شود
دولت آنرا توتیای چشم روشن بین کند.
؟ (از آنندراج).
، روشنفکر. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو شَ)
بینایی. دانایی، روشنفکری. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو شَ بَ)
آنکه بیان او روشن است. فصیح
لغت نامه دهخدا
تصویری از روشن بین
تصویر روشن بین
بینا دانا، روشنفکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روشن بینی
تصویر روشن بینی
بینایی دانایی، روشنفکری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روشن بین
تصویر روشن بین
((رَ شَ))
دانا، روشنفکر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روشن بینی
تصویر روشن بینی
دانایی، روشنفکری
فرهنگ فارسی معین
تیزبین، تیزچشم، روشن ضمیر، عاقبت نگر، مال اندیش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روشن شدن، درخشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی